3 حریم دل 4 |
«اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمد و آل محمد »
دلم برای حسین تنگ شده، آخه می دونی باز دلم هوای معراج شهدا رو کرده یادش بخیر عهدی که با اخوی تو مسجد جامع خرمشهر بستیم با دعوت حسین انگار یه جورایی شهدا برامون امضاش کردن. شاید هم من زیادی خوش خیالم و دارم الکی به دلم وعده می دهم ولی حداقل می خوام با این امید زندگی کنم .
امروز پنج شنبه است و من دوباره هوای شهدا زده به سرم .آخه چند تا از دوستان صبح امروز رفتن شهررضا زیارت شهید همت خیلی دوست داشتم باهاشون برم ولی انگار حاج ابراهیم هنوز منو نطلبیده یا شاید هم ...
دوباره دلم تا آسمان آبی و غمبار شلمچه پر کشیده ،باز پای دلم تو خاکهای گرم طلاییه گیر کرده هنوز یادمه انگار همین دیروز بود ؛همیشه آرزو داشتم یه روز غروب طلاییه باشم و نمازو اونجا بخونم خدا رو شکر امسال به آرزوم رسیدم . خدا خیرشون بده بچه های با صفایی رو که امسال خادم طلاییه بودن .من هنوز شعری که موقع برگشتنمون می خوندن یادمه.یادمه که اونجا دلم تا حرم با صفای امام رضا(ع)پر کشید. یا السلام علیک علی بن موسی الرضا (ع)
دلم برای هویزه تنگ شده یادش بخیر ده دقیقه بیشتر برای زیارت وقت نداشتیم .وقتی برگشتیم پیش اتوبوسها بیشتر از نیم ساعت معطل شدیم و یادمه که اخوی چقدر گریه کرد آخه خیلی قبل از سفر بهم گفته بود «دلم برای پسرم تو هویزه تنگ شده و میدونم که او هم خیلی وقته منتظره من به دیدنش برم و داره خونه اش رو آب و جارو می کنه تا وقتی مادرش میاد خونه اش مرتب باشه.» اما به قول خودش وقت خیلی کم بود و نشد بره پیش پسرش .
یادش بخیر فکه پا برهنه مسیر قتلگاه رو از تو ماسه ها طی کردیم . راوی کاروان گفت اینجا قتلگاه شهید آوینی است ومن یاد جمله های سرشار از عشق و خلوص آقا مرتضی افتادم «در عالم رازی هست که جز به بهای خون فاش نمی شود ،میان ما و حسین (ع) همین خون فاصله است .چگونه از جان نگذرد آنکس که می داند جان بهای دیدار است .»
این سفر برای من و اخوی همش خاطره بود و می دونم از اون سفرهایی بود که شاید دیگه برامون تکرار نشه، جاتون خالی امروز با اخوی رفته بودیم تپه نورالشهداء اونجا اخوی بهم گفت :«یادته دو کوهه وقتی بالای ساختمان ذوالفقار رفتیم گفتم اینجا با تپه چه فرقی داره دوباره یاد دوکوهه افتادم . »
باز مرغ دلم هوایی آسمون سیاه و پر ستاره شب آخر دوکوهه شده یادش بخیر آل یاسین باصفایی که اخوی اون شب برامون خوند .
شاید خیلی از اردو گذشته و شما که داری مطلبم رو می خونی بگی صبحت بخیر تازه یادت به اردو افتاده اما خودم هم نمی دونم چی شد اصلا"نمی خواستم راجع به اردو بنویسم راستش کتابم رو آوردم که درس بخونم اما مداد رو که دستم گرفتم یه دفعه نوشتم دلم هوای موجهای سرکش اروندو کرده ...
راستی امروز سالروز خاکسپاری هشت شهیدگمنام تپه نور بود شادی روح مطهر همشون صلوات
یا زهرا (س) التماس دعا
¤ نویسنده: دو تا اخوی
رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعلنی من لدنک سلطانا نصیرا
معمولا"روزهای آخر سال همه مشغول خونه تکونی و تمیز کردن خونه هاشون میشن .اما خونه تکونی امسال با سالهای قبلی خیلی فرق داشت .
جاتون خالی ایام اربعین خونه مون روضه داشتیم فضای خونه پر بود از بوی عود و گلاب و دلم معطر به ذکر یا حسین (ع) و یاعباس (ع) و... و چشام پر ازاشک ،اشک بر ماتم امام حسین (ع) و غربت خانم زینب(س) .و دلتنگ و منتظر بودم تا 25 اسفند بشه .
می دونی چرا گفتم امسال خیلی فرق داشت ،آخه روزهای آخر سال رو مهمون شهدا بودیم .حدست درسته ،رفته بودیم شلمچه .با اینکه چهارمین دفعه بود که شلمچه می رفتم اما از همون اول سفر یه حس غریبی داشتم .آخه این سفر با بقیه خیلی فرق داشت .قبل از حرکت به طرف جنوب توفیق بود وزیارت خانم فاطمه معصومه (س) رفتیم زیارت خیلی با صفایی بود بعدش هم جمکران رفتیم دعای توسلی که اونجا خوندیم خیلی چسبید .همونجا شهدا رو دعوت کردیم و از آقا امام زمان(ع) وشهدا اذن گرفتیم .خلاصه که سفرمون اینجوری یعنی با قم و جمکران شروع شد ،و من هم خوشحال بودم ،هم یه نگرانی ودلتنگی عجیبی داشتم که تا اون موقع بی سابقه بود .
نمیخوام با تعریف کردن خاطرات سفر سرتون رو درد بیارم چون به نظر من سفر زیارت شهدا یه چیز دیگه است و برای همه پرخاطره ، اما اصلا" نمیشه گفت باید باشی وببینی . اما من میخوام بگم از این سفر چی گرفتیم .
تو اتوبوس یکی از مسؤولها ازمون خواست راجع به ‹‹پرده ›› هر چی به ذهنمون می رسه بنویسیم . یه چیزهایی هم نوشتم اماجمع بندی اش نکردم حالا میخوام اینجا بنویسم .
میدونی به نظر من همون طوریکه یه اتاق با پرده خیلی قشنگتر میشه دل من وتو هم باید پرده داشته باشه تا قشنگ بشه . خیلی وقتها ماها اجازه دادیم دنیا با زرق وبرقش تو دلهامون خونه کنه ،خیلی وقتها عشقهای دنیایی پای دلمون رو بسته .دلی که باید نور خدا و محبت اهل بیت و عشق شهدا توش راه پیدا کنه با ظاهر دنیا خو گرفته .چون من پرده دلم رو کنار نزدم که نور الهی بهش بتابه ، یا اصلا"دلم پرده نداشته و اجازه دادم هر نامحرمی توش راه پیدا کنه .
خب حالا به نظر تو جای گله باقی می مونه که چرا منی که اینقدر عاشق شهدام واز عشق به امام زمانم دم می زنم بعد از این سفرها دوباره همونی ام که بودم ؟ چرا هیچ تغییری تو خودم حس نمی کنم ؟ چرا شهدا دلم رو واسه خودشون نگه نداشتن ؟ وهزار تا چرای دیگه .
راستش امسال از همون اول یه جور دیگه قدم تواین سفر گذاشتم و یه نیتی کردم که امیدوارم خدا قبول کنه وشهدا وامام زمان(روحی فداه )دستم رو بگیرن طوری که دیگه طوفان هوا وهوس دستم رو ازشون جدا نکنه .
به تو دوستی هم که همسفرمون بودی میخوام بگم قدر خودت رو بدونی ما همینطوری نرفته بودیم تک تکمون رو شهدا دعوت کرده بودن ،مرام شهدا هم اینه که هیچ کس رو دست خالی بر نمی گردونن . پس بیا حالا که چند روز بیشتر از شروع سال نو نگذشته عهد و پیمانی رو که اونجا تو شلمچه و طلاییه وفکه و شب آخر تو دوکوهه با شهدا بستیم یه بار دیگه محکم کنیم و از خود شهدا مدد بگیریم که سالی همراه با مؤفقیت و پر از معنویت داشته باشیم . انشاءالله
یا فاطمه الزهرا (س) التماس دعا شادی روح شهید ابوالفتح نظری صلوات
¤ نویسنده: دو تا اخوی